مادر******

 

پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد

داغ دید، از من و تبخیر شد و حرف نزد

شب به شب منتظرم بودُ دلش پر آشوب

شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد

غصه میخورد که من حال خرابی دارم

از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد

وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند

خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد

صورتِ پر شده از چین و چروکش یعنی ...

مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد

(محمد شیخی)

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
8:30  یک شنبه 31 خرداد 1394برچسب:,  به قلم : فرمانیان